بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 1
داشتم یادداشتهای چند سال پیشم را مرور می کردم چشمم افتاد به یادداشتهایی که از دیوان عرفی شیرازی برداشته بودم و تصمیم گرفتم در چند پست گزیده ای از انها را اینجا بنویسم.
عرض شود این جناب سید جمال الدین محمد بن زین العابدین علوی متخلص به عرفی شاعر خوب و مشهوری از خانواده ای بنام و با فرهنگ بوده که کمی هم مثل بعضی دوستان بنده از خودش متشکر!
همین هم باعث دردسرش شده و احتمال می دهند مرگش در سن سی و شش سالگی در سال 999قمری جزو قتلهای زنجیره ای آن زمان بوده باشد!
و حالا پست اول از گزیده بیتهای زیبای عرفی:
-امام شهر ز سر جوش خم نپرهیزد
نزاع بر سر ته شیشه های ناصافست!
-معشوق در اغوش و مرا آینه بر کف
از بس که دلم شیفته ی زشتی خویش است
-چه روستایی بی مشربی است این عرفی
که توبه کرد و می از دست آفتاب نخورد
-صد زخم تازه بر دلم از طعن دشمن است
مشتی نمک بپاش چه جای تبسم است
-دوستی با دشمنم نی بهر مهر انگیزی است
دوستی را دوست دارم ورنه دشمن دشمن است
-گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست
-با که گویم سر این معنی که نور روی دوست
با دماغ من گل و با چشم موسی آتش است
-چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
-این زخمهای کاری بر مغز جان مبارک
عید شهادت ما بر دوستان مبارک!
لینک دوستان
اشتراک